|
یکی از گویاترین نشانه های عظمت اجتماعی امام سجاد (علیه السلام ) قصیده معروف فرزدق ((متولد 110 هجری )) می باشد. آنچه شعر فرزدق را از مرز مدیحه سرایی تا اوج حماسه ای انقلابی پیش برده ، شرایطی است که فرزدق ، شعر خود را در آن شرایط انشاد کرده است . در روزگاری که شاعران به ندرت می توانستند از خشم دستگاه اموی بیمناک نباشند و کم بودند کسانی که بتوانند دل از عطاها و هدایای خلیفه بپوشند، فرزدق از خطرها نهراسید و دل از عطای خلیفه برید تا رضای خداوند را در اظهار محبت و ارادت به خاندان رسالت جستجو کند و به دست آورد. فرزدق شعرش را در پستوی خانه اش نسرود و در گمنامی و بی نشانی آن را منتشر نساخت ! بلکه در برابر چشمان خشم آلود هشام - که در آن روز برادر خلیفه و از مقرّبترین عناصر حکومتی و نزدیکترین شخص به ولید بن عبدالملک به شمار می آمد - و در منظر انبوه حج گزارانی که از جای جای خطه اسلام گرد آمده بودند، به ستایش از امام سجاد (علیه السلام) پرداخت.ستایش فرزدق از امام سجاد (علیه السلام ) در آن شرایط و در آن محیط که بزرگترین مجتمع اسلامی و مهم ترین پایگاه دینی به شمار می آمد، ستایشی ساده و بی پیامد نبود، زیرا مدح علی (علیه السلام ) و خاندان وی در ذهن مردم ارتباطی ناگسستنی با رد و طرد غاصبان خلافت داشت . ستودن فرزدق در این هنگام شخصی با جامه ها و هیئتی همراهان هشام با دیدن آن منظره به شگفت فرزق که از نزدیک ناظر این گفتگوها بود، دانست هشام از فرزدق قدم پیش نهاد و جایی ایستاد دریای عطوفت و احساسات فرزدق به امواج صدایش در مسجد الحرام پیچید و تاءثیری عمیق گاهی اجمالی به شخصیت فرزدقفرزدق ، کنیه اش ((ابوفراس )) و متن قصیده فرزدقهذا الذی تعرف البطحاء وطاءته والبیت یعرفه والحل والحرم هذا ابن خیر عباد الله کلهم هذا التقی النقی الطاهر العلم هذا ابن فاطمة ان کنت جاهله بجده اءنبیاء الله قد ختموا ولیس قولک من هذا بضائره العرب تعرف من اءنکرت والعجم کلتایدیه غیاث عم نفعهما تستو کفان و لا یعروهما عدم سهل الخلیقة لاتخشی بوادره یزینه اثنان حسن الخلق والشیم حمال انفال اءقوام اذا افتدحوا حلو الشمائل تحلو عنده نعم ما قال لاقط الا فی تشهده لولا التشهد کانت لاءه نعم عم البریة بالاحسان فانقشعت عنها الغیاهب والاملاق والعدم اذا راءته قریش قال قائلها الی مکارم هذا ینتهی الکرم یغضی حیاء و یغضی من مهابته فمایکلم الا حین یبتسم بکفه خیزران ریحه عبق من کف اءروع فی عرنینه شمم یکاد یمسکه عرفان راحتة رکن الحطیم اذا ماجاء یستلم الله شرفه قدما و عظمه جری بذاک له فی لوحه القلم ای الخلائق لیست فی رقابهم لاولیة هذا اءوله نعم من یشکرالله یشکر اءولیة ذا فالدین من بیت هذا ناله الامم یتمی الی ذروة الدین التی فصرت عنها الاکف و عن ادرکها القد من جده دان فضل الانبیاء له وفضل اءمته دانت له الامم مشتقه من رسول الله نبعته طابت مغارسه و الخیم والشیم ینشق ثوب الدجی عن نور غرته کالشمس تنجاب عن اشراقها الظلم من معضر حبهم دین و بعضعهم کفر و قربهم منجی و معتصم مقدم بعد ذکرالله ذکرهم فی کل بدء و مختوم به الکلم ان عد اءهل التقی کانوا اءئمتهم اءوقیل من خیر اءهل الارض قیل هم لا یستطیع جواد بعد جودهم ولا یدانیهم قوم و ان کرموا هم الغیوث اذاما اءزمة اءزمت والاسد اءسد الشری والباءس محتدم لاینقص العسر بسطا من اءکفهم سیان ذلک ان اثرواءوان عدموا یستدفع الشرو البلوی بحبهم ویسترب به الاحسان والنعم پیامد های قصیده فرزدقبا مامقانی به نقل از کتاب خرائج و جرائح می نویسد: فرزدق پس از انشاد این قصیده ، مدت ها زندانی شده و به فرمان هشام محکوم به مرگ گردید. فرزدق شرایط دشوار خود را به امام علی الحسین (علیه السلام ) رسانید و آن حضرت برای نجات و رهایی او دعاکرد. فرزدق انگیزه فرزدقبسیاری از شاعرانی که به فرزدق چگونه می تواند به چشم داشت امور مادی و دنیایی ، به توصیف امام سجاد (علیه السلام ) پرداخته باشد، با این که خود را رویارویی کینه عمیق هشام قرار می دهد! هر چند امام سجاد (علیه السلام ) زندگی آینده کشی امام سجاد (علیه السلام ) برای البته میان احتمال دیگر این است که هر دو نقل حماسه فرزدق ، ثبت در دیوان ادبقصیده عبدالرحمن جامی از شاعران پارسی گوی قرن هشتم هجری عبدالرحمن جامی ، چنین سروده است : پور عبدالملک به نام هشام در حرم بود با اهالی شام می زد اندر طواف کعبه قدم لیکن از ازدحام اهل حرم استلام حجر ندادش دست بهر نظاره گوشه ای بنشست ناگهان نخبه نبی و ولی زین عبّادبن حسین علی در کساء بها و حلّه نور بر حریم حرم فکنده عبور هر طرف می گذشت بهر طواف در صف خلق می فتاد شکاف زد فدم بهر استلام حجر گشت خالی ز خلق راه گذر شامی ای کرد از هشام سؤ ال کیست این با چنین جمال و جلال از جهالت در آن تعلل کرد وز شناسائیش تجاهل کر د گفت نشاسمش ، ندانم کیست مدنی ، یا یمانی ، یا مکیست بوفراس آن سخنور نادر بود در جمع شامیان حاضر گفت من می شناسمش نیکو زو چه پرسی به سوی من کن رو آن کس است این که مکه و بطحاء زمزم و بوقُبیس و خیف و منی مروه ، مسعی ، صفا، حجر، عرفات طیبه ، کوفه ، کربلا و فرات هر یک آمد به قدر او عارف بر علو مقام او واقف قرة العین سیدالشهداست زهره شاخ دوحه زهراست میوه باغ احمد مختار لاله راغ حیدر کرار چون کند جای در میان قریش رود از فخر بر زبان قریش که بدین سرور ستوده شِیم به نهایت رسید فضل و کرم ذروه عزتست منزل او حامل دولت است محمل او از چنین عز و دلت ظاهر هم عرب هم عجم بود قاصر جد او را به مسند تمکین خاتم الانبیاست نقش نگین لایح از روی او فروع هدی فائح از خوی او شمیم وفا طلعتش آفتاب روز افروز روشنایی فزای و ظلمت سوز جد او مصدر هدایت حق از چنان مصدری شده مشتق زِ حیا نایدش پسندیده که گشاید به روی کس دیده خلق از او نیز دیده خوابانند کز مهابت نگاه نتوانند نیست بی سبقت تبسم او خلق را طاقت تکلم او در عرب در عجم بود مشهور گو ندانش مغفلی مغرور همه عالم گرفت پرتو خَور گر ضریری ندید از آن چه ضرر شد بلند آفتاب بر افلاک بوم از آن گر نیافت بهره چه باک بر نیکو سیرتان و بدکاران دست او ابر موهبت باران فیض آن ابر بر همه عالم گر بریزد نمی ، نگردد کم هست از آن معشر بلند آیین که گذشتند ز اوج علیین حب ایشان دلیل صدق و وفاق بغض ایشان نشان کیفر و نفاق قربشان پایه علو و جلال بُعدشان مایه عتو و ضلال گر شمارند اهل تقوی را طالبان رضای مولا را اندر آن قوم مقتدا باشند وندر آن خیل پیشوا باشند گر بپرسد ز آسمان بالفرض سائلی ، من خیار اهل الارض بر زبان کواکب و انجم هیچ لفظی نیاید الا هم هم غیوث الندی اذا وهبوا هم لیوث الشری اذا نهبوا ذکرشان سابق است در افواه بر همه خلق ، بعد ذکر الله سر هر نامه را رواج افزای نامشان هست بعد نام خدای ختم هر نظم و نثر را الحق باشد از یمن نامشان رونق چون هشام آن قصیده غرّاء که فرزدق همی نمود انشاء کرد از آغاز تا به آخر گوش خونش اندر رگ از غضب زد جوش بر فرزدق گرفت حالی دق همچو بر مرغ خوشنوا عقعق ساخت در چشم شامیان خوارش حبس بنمود بهر آن کارش اگرش چشم راست بین بودی راست کردار و راست بین بودی دست بیداد و ظلم نگشادی جای آن حبس ، خلعتش رسید قصه مدح بوفراس رشید چون بدان شاه حق شناس رسید از درم بهر آن نکو گفتار کرد حالی روان ده و دوهزار بوفراس آن درم نکرد قبول گفت مقصود من خدا و رسول بود از آن مدح ، نی نوال و عطا زان که عمر شریف را ز خطا همه جا از برای همجی کرده ای صرف در مدیح و هجی تافتم سوی این مدیح عنان بهر کفاره چنان سخنان قلته خالصا لوجه الله لا، لان استعیض ما اعطاه قال زین العِباد و العُباد ما نؤ دّیه عوض لایردا د زان که ما اهل بیت احسانیم هر چه دادیم باز نستانیم ابر جودیم بر نشیب و فراز قطره از ما به ما نگردد باز آفتابیم بر سپهر علا نفتد عکس ما دگر سوی ما چون فرزدق به آن وفا و کرم گشت بینا قبول کرد درم از برای خدای بود و رسول هر چه آمد از او چه رد چه قبول بود از آن هر دو قصدش الحق حق می کنم من هم از فرزدق دق رشحه زان سحاب لطف و نوال که رسیدش از آن خجسته مآل زان حریفم اگر رسد حرفی بندم از دولت ابد، طرفی صادقی از مشایخ حرمین چون شنید آن نشید دور از شین گفت نیل مراضی حق را بس بود این عمل فرزدق را گر جز اینش ز دفتر حسنات برنیاید نجات یافت نجات مستعد شد رضای رحمان را مستحق شد ریاض رضوان را زان که نزدیک حاکم جابر کرد حق را برای حق ظاهر منبع : www.tebyan.com |