|
من که تو را خوب میشناسم، تو شاید برای آنها که من باب، ثواب به زیارت اهل قبور میآیند گمنام باشی، همگی از کنارت بگذرند و بیتوجه، چرا که نامت را برخاکت ننوشتهاند، چرا که سنگ قبرت از مرمر سفید نیست، قاب عکس نداری، هیچ فانوسی بر مزارت نورافشانی نمیکند. حتی سنگ قبرت مدتهاست که با آبی شستشو نگردیده ولی من تو را خوب میشناسم خیلیخیلی خوب ، تو برای من گمنام نیستی، نامت بسیجی است، شهرتت دریا دل و پدرت خمینی ... من تو را بارها و بارها در کرخه دیده بودم آنگاه که در صبحگاهها با گروهانتان میدویدی، تیربار بر دوشت سنگینی میکرد اما لبخندت از چهره بیرون نمیرفت، آنگاه که برای نماز وارد حسینیه گردان میشدی آرام و آهسته گوشهای میگرفتی ،قرآن کوچکت را از جیب پیراهنت در میآوردی و شروع به قرائت میکردی. خدا که با تو حرف میزد ... |