|
داستان انقلاب از زبان پدران انقلاب (4) گفتم : داشتی از درد دلت حرف بزنی و از اینکه می خواستی حرف بزنی تا سبک بشی. گفتم : آقای ... چرا اون روز گریه کردی ؟ پس از کمی سکوت گفت : قبل از اینکه جوابتو رو بدم می خوام بگم که خوشحالم از اینکه دارم در باره انقلاب با تو حرف میزنم چون اینایی را که می خوام بگم نمیشه با کسی گفت البته نه از روی ترس چون خداوکیلی تو این مملکت هر انتقادی رو میتونی از هرکی که بخوای بکنی البته با رعایت قانون و انصاف که اولی بدیهی ترین حق انتقاد شونده و وظیفه منتقد است و در تمام دنیا همینطوره و دومی یعنی رعایت انصاف به باور داشتهای منتقد و میزان پایبندی اون به آموزه های دینی و نیتش از انتقاد بر میگرده و مربوط میشه چون انتقاد منتقد نباید خلاف واقع باشه و یا بخواد در جهت تخریب کسی باشه ، منظورم از تخریب این نیست که واقعیت ها پنهون بمونن نه واقعیت ها را باید گفت البته در حیطه عمل شخص . بعبارت دیگر منتقد حق نداره مسائل خصوصی کسی رو به مسائل کاری اون ربط بده و اگر در حیطه عمل اداری شخصی بخواد حرف بزنه باید واقعیت گفته بشه که اگه غیر از این باشه جز سکون و ایستایی چیزی عاید جامعه نمیشه و رعایت اخلاق در انتقاد هم همینه نباید توش غرض ورزی بشه ، اگه کسی واقعا در کارش کارایی لازم رو نداره و نمی تونه جامعه را به سوی اهدافی که نظام اسلامی برای جامعه تعیین کرده سوق بده و چهار دستی به میز ریاست چسبیده و ول کن هم نیست یا داره از موقعیتی که بهش سپرده شده سو استفاده میکنه ، یا از شجاعت لازم در حیطه عمل خودش برخوردار نیست ، یا با اصول مدیریت بیگانه و نا آشناست و امثال این قضایا ... بر عموم اصحاب فکر و اندیشه است که از این وضعیت انتقاد کنن که اگر نکنن باید فردای قیامت پاسخگویی کسانی باشند که برای ایجاد این نظام تلاش کردند و جون دادن . وقتی به اینجای حرفهاش رسید ، با خودم گفتم که هنوز به یک سوالم جواب نداده که چندین سئوال دیگه برام تو همین صحبتهاش پیش اومد، مثلا منظورش چی بود گفت که خوشحاله که داره با من در باره انقلاب حرف میزنه ؟ یا چرا مطالبی را که داشت به من میگفت نمی تونست با دیگران مطرح کنه ، اگه موضوع ترس از بیان نبود پس علت نتونستن چی بود ؟ یا اینکه نیت منتقد مهمه ؟ گیج شده بودم خودش هم میدونست که فهم حرفهاش برام سخته ایکاش خودش توضیح میداد و مجبور نمی شدم که باز بپرسم . ادامه داد : اما در باره اینکه چرا انروز گریه کردم (داخل پرانتز گفت ( منظورم لابلای کلامش ) این یکی از مطالبی که نمیشه با دیگران گفت ) چند وقت پیش در یکی از بخش های خبری داشتن درباره صدور شناسنامه ملی خبررسانی میکردن و نشون دادن که اولین شناسنامه ملی را داشتن برای آقا (منظورش مقام عظمای رهبری بود) صادر میکردن و ما خانواده ای داشتیم به این خبر نگاه میکردیم که مادر بچه ها گفت (البته به گویش محلی - ترکی) وای آقا چقدر شکسته شدن و با این کلام همه با دقت بیشتری به تصویر تلویزیون نگاه کردیم و من مرارتهایی که آقا برای حفظ انقلاب و نظام و صیانت از ارزشهای اسلامی متحمل شده بودن ، بی وفایی هایی را که خوارج زمان در باره اش کردن ، دغدغه ها و دل مشغولی هایی که مسئولان نالایق و منفعت طلب براش ایجاد کرده بودن ، شیطنت هایی که دول خارجه و ایادی داخلیش مرتکب میشدن و ایشون می بایست با همه اینها مقابله میکرد ، نظارت بر امورات مردم که همیشه و مدام در فکر مردم بودن و هستن ولی میدیدند که عده ای بجای خدمت به مردم در صدد تامین این دنیای بی ارزش برای خودشون و نسلهای آتی شون هستن و... را در اندیشه خودم تصور کردم و گریه ام گرفت و تمام اهل خانه با من شروع بگریه کردن و اونروز هم که تو اومدی باز یاد همون صحنه افتادم که آقایم ، مولا و مقتدایم را شکسته از جفا دیده بودم وای که تو صحنه چه قیافه مظلومی داشت و میشد به زجری که از دشمنان داخلی و خارجی و دوست نمایان خود محور و دنیا طلب کشیده ، پی برد . و بعد گفت برای امروز کافیه و سکوت کرد . معلوم بود که باز در اندیشه زجر آقا بود . ادامه دارد. |