|
زندگانی علمی و پارلمانی آیت الله شهید سید حسن مدرس(رحمت الله علیه) طایفه «حاجی میرعابدین» شاخهای از سادات طباطبایی میباشند که نسب آنان به سید بهاء الدین حیدر میرسد . همان سید وارستهای که در مقابل هجوم مغولان به شهر زواره مقاومت نمود و در خانه خویش به شهادت رسید (1) . سید اسماعیل طباطبایی از معاریف این خاندان در منطقه زواره و اردستان به شمار میرفت و با خدیجه طباطبایی که دختری از طایفه سید سالار زواره بود، ازدواج کرد . ثمره این پیوند پاک کودکی بود که در سال 1287 ه . ق .(1249 ه . ش) دیده به جهان گشود و اهل خانه را در نشاط و وجد فرو برد . این طفل دوران صباوت را در خانوادهای سپری کرد که چشمه فضیلت را در کویر جاری ساخته بودند (2) . پدر به جنبههای روحی و پرورشی این کودک همت گماشت و کوشید تا او را که سید حسن نام داشتبه صورت انسانی صالح و رها از وابستگیهای دنیایی و امور فناناپذیر پرورش دهد .سید اسماعیل طباطبایی از معاریف این خاندان در منطقه زواره و اردستان به شمار میرفت و با خدیجه طباطبایی که دختری از طایفه سید سالار زواره بود، ازدواج کرد . ثمره این پیوند پاک کودکی بود که در سال 1287 ه . ق .(1249 ه . ش) دیده به جهان گشود و اهل خانه را در نشاط و وجد فرو برد . این طفل دوران صباوت را در خانوادهای سپری کرد که چشمه فضیلت را در کویر جاری ساخته بودند (2) . پدر به جنبههای روحی و پرورشی این کودک همت گماشت و کوشید تا او را که سید حسن نام داشتبه صورت انسانی صالح و رها از وابستگیهای دنیایی و امور فناناپذیر پرورش دهد . گوئی این طفل از همان دوران کودکی به صورت نابغهای شگفت پرورش مییافت و استعدادش را چنان به کار میگرفت که از هر موقعیت و لحظهای نکتهها میآموخت و اندوختههای خویش را با نگرشهای توام با دقت و عبرت غنی میساخت، چنانکه خود در خاطرهای میگوید: «روزهای کودکی من ساعات و دقایق پر بار و آموزندهای بود بخصوص سفر از کچو [مجاور روستای سرابه که محل نشو و نمای مدرس بود]، گذشتن از اردستان، زواره و آبادیهای اصفهان و مشاهده فقر، محرومیت و ذکاوت مردم این نواحی، شوق زندگی را در کالبدم بیدار میکرد، پدر و جدم زندگی زاهدانه و محترمانهای داشتند . آنان قناعت را به حد کمال، رکن زندگی خود قرار داده بودند (3) .» استعداد خارق العاده، اشتیاق و آموزههای پدر موجب گردید تا سید حسن حتی در دوران طفولیت از هر منظرهای نتیجهای عالی بگیرد . او درباره آفتابگردان که در محیط روستا و مزارع موطن خود دیده بود، چنین برداشتی دارد: «باید مانند آفتابگردان در تاریکی، دیده را در انتظار طلوع خورشید به افق دوخت و با حرکت نور آن حرکت کرد . من عاشقی بهتر و پایدارتر از گل آفتابگردان سراغ ندارم . باید همچون این درخت تک ساله چشم به گرمی و حرارت نور دوخت تا پخته و مایه حیات گردید . (4) » گل وجود مدرس که رایحه فضیلت را در بر داشت و در پیمانه قرآنی و روایی شکل گرفت و دو باغبان وارسته و اهل بصیرت و معرفتیعنی پدرش و جدش (میر سید عبدالباقی) برتربیتش نظارت داشتند، شکوفا گردید و عطر روح نوازش مشام جان مشتاقان معرفت را نوازش داد (5) . سید حسن که همراه پدرش در شش سالگی به قمشه مهاجرت کرده بود، تا سن چهارده سالگی معلومات عربی و فارسی را در این شهر نزد استادانی که در منطقه اشتهار داشتند، فرا گرفت و با دستی تهی از امکانات دنیوی، اما قلبی مشحون از امید و ایمان و نبوغی شگفت و روانی آراسته به اخلاص و اعتماد به نفس برای اقامت در اصفهان و پیگیری تحصیلات راهی این شهر گردید . وی در بهار زندگی و به مدت سیزده سال تمام در این دیار با مجاهدت شبانه روزی به یادگیری معارف دینی و علوم علوی علوی مشغول بود و در این مدت به قول خودش حضور بیش از سی استاد را در علوم گوناگون درک نمود . (6) آیات گرامی آخوند ملا محمد کاشی و جهانگیرخان قشقایی از مربیان وی در عرصه حکمت، فلسفه و عرفان بودند (7) . او در محضر آیات عظام سید محمد باقر درچهای، شیخ مرتضی ریزی و برخی دیگر از معاریف اصفهان در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید و بویژه در اصول چنان مهارتی بدست آورد که تقریرات استاد خود را در این رشته و در سنین جوانی در ده هزار سطر نگاشت (8) . هنگامی که نهضت تنباکو (سالهای 1309- 1308 ه . ق) صورت گرفت، شهید آیت الله مدرس در سنین بیستیا بیست و دو سالگی به سر میبرد و اگر چه سخت مشغول تحصیل و فراگیری انواع علوم دینی بود، اما اندیشهاش فراتر از قیل و قال مدرسه را نظارهگر بود و فضای اجتماعی - سیاسی را بخوبی میشناخت و به قول خودش با انعقاد قرار داد استعماری «رژی» بین دولت انگلستان و شاه ایران، برای نخستین بار بود که سیاست را با دسیسهها و فریبهایش میدید و تجربه میکرد، جالب آن است که مدرس برای امرار معاش و تامین هزینه تحصیلات خویش به مزارع اصفهان میرفت و همراه با مردمان محروم و رنج دیده به کار و تلاش روی زمینهای زراعتی میپرداخت . خودش چنین گفته است: «در بحبوحه واقعه تنباکو من پنجیا شش سال بود که در اصفهان به سر میبردم و طلبهای در سطح خارج و غالبا روزهای تعطیل برای تهیه معونه، یک هفته به کار عملگی (کارگری) میرفتم . . . روزهایی که به کار کلوخ کوبی میرفتم، با کشاورزان صحبت میکردم; اغلب از قرارداد راضی بودند . میگفتند: شرکت تنباکو به ما قرض میدهد که بدهکاریهای اربابها را بدهیم و بعد محصول ما را یکجا میخرد و پول نقد میدهد؟ ! وقتی برایشان میگفتم: همه چیز را نمیتوان به خاطر پول نقد به فرنگیان داد، به فکر میافتادند . . . از همان ایام به مطالعه جدی تاریخ اقوام و ملل پرداختم و متوجه شدم که این بحث در دروس ما چه جای خالی دیرینی دارد و مردمی که قرارداد، معاهده، پیمان نامه واین دست آویزهای سیاسی را نفهمند چه روزگار سخت مطبخی خواهند داشت . (9) » مدرس درباره قیام تنباکو میگوید: «واقعه دخانیه، توپی بود که سحرگاه، مردم تیزهوش خفته را بیدار کرد و به طور طبیعی از زلزله شدیدی که متعاقب آن بایستی به وقوع بپیوندد، با خبرشان نمود . عامه مردم خطر را احساس نمودند و چون به علمای مذهبشان اعتقاد داشتند، همراه آنان به حرکت درآمدند . اگر محرک و متحرک با تکیه به هم و عقیده به هم، عالمانه به نفع جامعه، فعالیتی را شروع کنند، خداوند حمایت از آنان را تقبل نموده است . (10) » مدرس پس از به پایان رسانیدن تحصیلات در اصفهان، به عتبات عالیات عراق رفت و نخست در سامرا به محضر میرزای شیرازی - رهبر قیام تنباکو - رسید و از خرمن معارف او خوشههایی زرین برچید . میرزای شیرازی که متوجه خلاقیت و توان فوق العاده فکری و درک عالی مدرس گردید، درباره این شاگردش گفت: «این اولاد رسول الله صلی الله علیه و آله، پاکدامنی اجدادش را داراست و در هوش و فراست و آگاهی، من را به شگفتی وامیدارد . (11) » مدرس پس از یک سال اقامت در سامرا به نجف رفت و در مدرسه منسوب به صدر این شهر سکونت اختیار کرد و با عارف مشهور، حاج شیخ حسنعلی اصفهانی، معروف به «نخودکی» هم حجره گردید . و از حوزه درسی آیات عظام آخوند خراسانی، سید محمد کاظم یزدی، سید محمد فشارکی طباطبایی، شریعت اصفهانی، حاج میرزا حسین خلیلی بهرهها برد و مدت اقامتش در عراق، هفتسال به طول کشید . ایام مزبور با نهضت مشروطه و مبارزه مردم ایران با استبداد مقارن بود که شهید مدرس این حوادث را در نظر داشت و با دقت و نگرشی ژرف، وقایع این قیام مردمی را که به رهبری عالمان شیعه صورت گرفت مورد تجزیه و تحلیل قرار داد . مدرس در نجف از چهرههای معروف علمی حوزه این دیار به شمار میرفت و با وجود آنکه مجتهدی جامع الشرایط، صاحب فتوا و لایق مرجعیت تقلید بود، حاضر نگردید رساله عملیه جهت استفاده عموم انتشار دهد . از سوی علمای عراق مرجعیت وی مورد تایید قرار گرفت و مرجعیت و رهبری شیعیان هند به وی پیشنهاد گردید که نپذیرفت و با سری پرشور عازم ایران گردید، این زمان که سال 1318 ه . ق . بود مدرس سی و یک سال داشت (12) . مدرس در نجف نیز غنای قناعت را پی گرفت و برای تامین احتیاجات زندگی و هزینه تحصیل کار میکرد . خودش گفته است: «در نجف روزهای جمعه کار میکردم و در آمد آن را نان میخریدم و تکههای نان خشک را روی صفحه کتابم میگذاشتم و ضمن مطالعه میخوردم . تهیه غذا آسان بود و گستردن و جمع کردن سفره و مخلفات آن را نداشت . خود را از همه بستگیها آزاد کردم . (13) » در بدو ورود مدرس به وطن، نخستبه دیدار اقوام و بستگان در قمشه رفت و پس از آن در اصفهان سکونت اختیار نمود و صبحها در مدرسه «جده کوچک» (شهید مدرس کنونی) درس اصول فقه و فقه و عصرها در مدرسه «جده بزرگ» درس منطق و شرح منظومه میگفت . روزهای پنجشنبه نیز با استناد به نهجالبلاغه، اخلاق تدریس میکرد . مهارت و تسلط آن شهید در طرح باحثبه هنگام تدریس، در حدی بود که به «مدرس» مشهور گشت (14) . |